آب از سر خاکم گذشت، سرباز گمنامت شدم
از قصههایت بیخبر، اما خبردارت شدم
آه ای بهارِ خاکِ من، ای در زمستان سبزِ سبز
باتو در این طوفانِ جنگ، در صلح نامت گم شدم
تاریخِ تو، تاریخِ درد، اما تو نامت همچو مرد
ای سرزمین مادری، فرزند ناکامت شدم
خاکِ تو میراثِ من و پاس از حریمت کار من
اندیشهام در ریشهات، تا غرقِ افکارت شدم
من سبزِ سبزت خواهم و تابان و نورانی و ناب
چون اینچنین هستی تو را، با خون سزاوارت شدم
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: سرباز ، ،
تاريخ : پنج شنبه 14 مهر 1390
| 11:27 | نویسنده : محمد رمضانی پور |